-
ادامه ماجرا۲
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 16:56
سلام فکر نمیکنم اینجا خواننده ای داشته باشه فعلا هدفم اینه که یه جا بنویسم که ذهنم آروم بگیره و خاطرات خوب و بدم ثبت بشه. تا اونجا گفتمکه رسیدیم به اواخر تیر و اوایل مرداد. یک باغ کوچیک دیده بودیم و معامله کردیم و توو همون روزا یک روز با مامان بابا و خواهر کوچیکه رفتیم خونه مامان بزرگم دیدن مامان جون و آقاجون توو...
-
شروع دوباره
شنبه 25 اردیبهشت 1400 16:58
سلام باید از یک جایی شروع کنم دیگه. کلی اتفاق توو ذهنمه که ثبتش نکردم بعد از نامزدی خواهر کوچیکه، حدود یک ماه بعدش بابابزرگم (سمت بابا) فوت کردند، یعنی مامان بزرگ بابابزرگم در فاصله سه ماه فوت شدند. سن شون بالا بود و کبدشون مشکل داشت ولی بالاخره بزرگفامیل بودند و رفتنشون سخت بود. مراسم شب چله خواهر کوچیکه رو خیلی...
-
بعد از مدت ها
دوشنبه 18 آذر 1398 13:43
سلاماول از همه بگم اصلا از روند خودم توو نوشتن راضی نیستم و باید بگم من آدم نوشتن منظم از روزانه هام نیستم متاسفانه. مهم ترین اتفاق هایی که بعد از چهلم مامان بزرگم افتادشلوغی های کل کشور و قطعی اینترنت بود و منم مثل خیلی های دیگه دچار یاس و افسردگی شدم و هیچ راه حل و امیدی برای بهبود اوضاع به نظرم نمیرسید و باز فکرهای...
-
پایان خوش مهرماه
دوشنبه 29 مهر 1398 16:06
سلام هفته پیش سه شنبه مراسم هفتم مامان بزرگم بود که به خوبی برگزار شد. از توی تابستون اون دوستمون که شمال زندگی میکنه، با ما و چندتا از دوستای تهرانمون هماهنگ کرده بود که تعطیلات اربعین بریم پیشش. منم خیلی بابتش خوشحال بودم و لی با فوت مادربزرگم دیگه بهش فکر نمیکردم و از نظر خودم برنامه کنسل بود ولی در کمال ناباوری...
-
مهری دیگر
یکشنبه 21 مهر 1398 11:18
سلام هفته دوم مهر با رفتن همسر به تهران شروع شد سفرش سه روز طول کشید هنوز جوابش قطعی کارش نیومده ولی تا جایی که ما خبر داریم تا حدودی رضایت بخش بود، ایشالله که همین طور باشه. خانواده آقای خواستگار یکبار دیگه برای یک سری قرار مدارها اومدن خونمون و شام هم موندن. از چند روز قبلش بخاطر مهمونی و تدارکاتش خیلی خوشحال بودم...
-
تابستون پر مشغله
سهشنبه 2 مهر 1398 10:12
سلام چند روزیه که ترم شروع شده و فعلا کلاس های هفته اول خیلی رسمی برگزار نمیشه. این تابستون شلوغ ترین تابستون زندگیم رو گذروندم. اون دو تا مشکلی که توو پست قبلی دربارش توضیح دادم هردو تا توی این تابستون به مرحله نهاییش رسید برای اون چک ضمانت با وجود وکیلی که گرفته بودیم و پروسه ای که طی شد باز هم کار به نفع همسر تموم...
-
بوی تابستون
دوشنبه 20 خرداد 1398 12:45
سلام تعطیلات خرداد تموم شد و خداروشکر به ما خیلی خوش گذشت، 6 تا از دوستامون از تهران اومدن پیشمون و از چهارشنبه صبح تا شنبه صبح پیشمون بودن. اولین وعده ناهار رو خونه بودیم و بقیه وعده ها رو یا غذا ازبیرون سفارش دادیم و یا رفتیم بیرون شهر. شهر ما کلا به غذاهای خوشمزش معروفه و معمولا توی این سه چهار روزی که دوستامون...
-
روزای آخر ماه رمضون
دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 16:36
سلام خب از این هفته دیگه کلاس ها یکی درمیون تشکیل میشه و آخر هفته هم که حسابی تعطیله. قراره از چهارشنبه 4 تا زوج از دوست هامون از تهران بیان پیشمون و یه سه چهار روزی رو باشند. تا حالا این حجم از مهمون رو تجربه نکردم ولی فکر کنم بهمون خوش بگذره، این گروه از دوستامون رو هفت هشت سالی میشه که میشناسم تازه هنوز سه تا زوج...
-
اوضاع نابه سامان
دوشنبه 23 اردیبهشت 1398 12:02
سلام به جز این هفته، حدود دو هفته دیگه از این ترم مونده، با ماه رمضون و روزه سرکلاس رفتن خیلی سخته، گرسنگیش رو میشه تحمل کرده ولی اینکه بعد از 90 دقیقه حرف زدن نتونی یه استکان چای بخوری سخته. از بیست اسفند هنوز حقوق هامون پرداخت نشده و برای قسط این ماه باید از حساب پس انداز بردارم. سعی می کنم کمتر بهش فکر کنم و وقتی...
-
اعصاب شیشه ای
چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 20:54
سلام این روزها خیلی درگیرم. دوس دارم این چهار هفته آخر ترم هم تموم بشه و یه کم کارم سبک تر بشه. ازون طرف اردیبهشت خیلی خیلی همسر سرش شلوغه، دیر میاد خونه یا سرکار با کارمنداش درگیره و وقتی میاد خونه خیلی اعصاب نداره و منم وقتی میبینم دیر میاد خونه یا خیلی خسته میاد به هم میریزم و دیگه شرایط خونه ما دیدنی میشه.......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اردیبهشت 1398 13:16
سلام دقت کردین از وقتی که ما حیاطمون رو رنگ کردیم همش هوا یا ابریه یا بارونی. سال های پیش این موقع همسر گاهی اوقات کولر گازی رو روشن میکرد. البته این شرایط فقط برای خونه ما برقراره چون همسرم خیلی گرمایی هست و من یه دونه سوئی شرت مخصوص خونه دارم که به دستگیره در اتاق خواب بنده و زمستون و تابستون به خاطر سرمای هوای...
-
آخر هفته
پنجشنبه 29 فروردین 1398 09:36
سلام این هفته پنج شنبه ساعت هشت تا ده کلاس نداشتم و ساعت حضورم هست که به سلامتی نیم ساعت هم دیر رسیدم. امروز چهار ساعت کلاس دارم یعنی تا ساعت یک و نیم و بعد دیگه تعطیلاتم شروع میشه. البته ممکنه امروز یا فردا بعدازظهر با یکی از دانشجوها یه کلاس خصوصی داشته باشم. این دانشجو از دانشجوهای دانشگاهی که درس میدم نیست دانشجوی...
-
هوای فوق العاده بهاری
سهشنبه 27 فروردین 1398 08:43
سلام بالاخره رنگ دیوارای حیاط بعد از دو مرحله نقاشی تموم شد ولی دقیقا از بعدازظهر روزی که نقاشی تموم شد بارون شروع شد و الان سه روزه داره بارون میباره و هنوز دیوارها خشک نشده و رنگ واقعیش مشخص نشده. به نظرم رنگ کاهگلی قشنگی شده. این روزا برخلاف مناطق سیل زده هوا اینجا خیلی خوووبه و یک بهار واقعی رو داریم تجربه می...
-
اندکی تمرکز
سهشنبه 20 فروردین 1398 13:14
سلام امروز از هشت صبح دانشگام و ساعت دو تا چهار کلاس دارم. اگر همین دو ساعت کلاس اول صبح بود و بعدش حضور داشتم خیلی بهتر بود ولی چاره ای نیست چون با ارشدها کلاس دارم و اینا هم اکثرا شاغلند و تازه ساعت دو هم با کلی غر و مرخصی ساعتی خودشون رو می رسونند. امروز از صبح ایمیل های باقی مونده از دانشجوها رو جواب دادم و کمی هم...
-
شروع دوباره کار
دوشنبه 19 فروردین 1398 17:34
سلام کلاس ها دوباره شروع شده، کلاس ها رو یه جوری میرم و میام ولی اصلا حوصله پایان نامه و فکر کردن به مدل رو ندارم. یه گیری داره که باید حل شه و اصلا حوصله ندارم بشینم و بهش فکر کنم. عید رو کلا جایی مسافرت نرفتیم و همش توو خونه بودیم و یا در حال دید و بازدید. مامان بابام و خواهرام رو یه روز دعوت کردم خونمون عید دیدنی و...
-
تعطیلات
یکشنبه 11 فروردین 1398 15:23
سلام در هفته دوم تعطیلات به سر میبریم. خواهرم از مسافرتشون به هند برگشتن و خواهرم و خواهر زاده ام رو دیدم و دلتنگی ها برطرف شد. ما که قبل از عید چند روز رفته بودیم کیش و برنامه خاصی برای سفر نچیده بودم ولی با خودم گفته بودم شاید هفته دوم یه سر رفتیم تهران یا آمل. من و همسرم هر دو تهران درس خوندیم و کلی از دوستانون...
-
خونه تمیز
یکشنبه 26 اسفند 1397 11:51
سلام دیروزصبح زود خانم تمیزکار اومد و کارهای خودش رو شروع کرد، منم کشوهای باقیمونده رو سرو سامون دادم و سی دی های فیلم های خارجی رو تکلیفش رو مشخص کردم. یه سر رفتم بیرون ببینم میتونم تی شرت یا پیراهن مدنظرم رو برای همسر پیدا کنم که موفق نشدم و برگشتم. رفتم سراغ آشپزخونه و یه کابینت ادویه ها باقی مونده بود که مرتب کردم...
-
بیکار سر کار
پنجشنبه 23 اسفند 1397 13:29
سلام این روزای آخر سال دانشجوها نمیان سر کلاس یعنی آخرین کلاسم امروز تشکیل شد که فقط پنج نفر اومده بودن یک ساعتی درس دادم و تموم. هفته بعد هم که دیگه کلاس ها تشکیل نمیشه ولی احتمالا ما تا دوشنبه باید بیایم. امروز خانم تمیزکار خونه مامانم میاد و شنبه خونه من. راستی من و مامانم توی یک خونه دوطبقه زندگی می کنیم. ما طبقه...
-
سه شنبه یکی مونده به آخر سال
سهشنبه 21 اسفند 1397 10:19
سلام امروز از ساعت هشت تا چهار دانشگام و فقط دو تا چهار کلاس دارم ، اون هم با ارشدها. دیروز یه اس ام اس از طرف دانشگاه اومد که کلاس های دو به بعد تعطیله. به خاطر اینکه منطقه ای که دانشگاه ما اونجاست یکی از مراکز تفریحی پر رفت و آمد شهر محسوب میشه و اطرافش پر از باغ و ویلا هست. از قرار معلوم مردم یه هفته زودتر قراره...
-
این روزها
یکشنبه 19 اسفند 1397 13:59
سلام روزای آخر سال حسابی سر همسر شلوغه و از صبح که میره سر کار فقط یک ساعت برای ناهار و استراحت برمیگرده و باز تا ساعت هشت و نه شب سرکاره. کارش خیلی سخته و خیلی مسئولیت داره ولی خوش به حالش کارش رو دوس داره و واقعا آدم موفقی توشغلش به حساب میاد. مامان بابا با خواهر کوچیکه چند روزه رفتن مسافرت هم برای کارهای دارالترجمه...
-
برنامه های آخر سال
چهارشنبه 15 اسفند 1397 19:56
سلام داریم به آخر سال نزدیک میشیم. من این ترم یک شنبه تا پنج شنبه کلاس دارم. در واقع برنامه من توو دانشگاه خودمون توی چهار روز بسته میشه و یک روز دیگه رو میرم یک دانشگاه دیگه. ترجیحم این بود که پنج شنبه هام خالی باشه چون خیلی حس و حال آخر هفته و تعطیلات رو داره ولی چون روز تعطیل خودم رو با برم دانشگاهی که دارم توش...
-
بعد مسافرت
سهشنبه 14 اسفند 1397 10:14
سلام پنج شنبه تا یکشنبه کیش بودیم و خداروشکر عالی بود و کلی خوش گذشت. خیلی خودمون رو درگیر بازار و خرید نکردیم چون هم بازارهای کیش مثل سابق نیست و خبری از جنس های باکیفیت و حراج خورده نیست و هم خیلی پولی برای این منظور درنظر نگرفته بودیم. در کل من یه پالتو ساده حراج خورده و یک شلوار لی خریدم که البته قیمت شلوار با...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 اسفند 1397 10:46
سلام این روزها تازه پروپوزالم رو دفاع کردم و اصلاحاتش هم تموم شده و کمی تا قسمتی سرم خلوته ولی میدونم مدلی که قراره کار کنم یه پیچیدگی هایی داره و ممکنه به مشکل بخورم و این موضوع نمیذاره خیالم راحت باشه و خیلی احساس آسودگی کنم. امیدوارم بقیه مراحل بدون دردسر طی بشه از اول سال تحصیلی من و همسر به شدت درگیر کار بودیم و...
-
سلام
دوشنبه 6 اسفند 1397 16:01
سلام خیلی سال هست که وبلاگ میخونم و الان چند وقتیه که دوس دارم خودم هم بنویسم. زیاد با خودم کلنجار رفتم و یه جورایی الان خودم رو مجبور کردم . با خودم میگم من باید بنویسم و تحمل نظرات بقیه رو هم داشته باشم. امیدوارم دوست های خوبی پیدا کنم و موفق باشم