ذهن ناآروم من

سی و دو سالمه، شش ساله ازدواج کردم و عاشق همسرمم، دانشجوی دکترام و هیئت علمی یک دانشگاه غیرانتفاعی. اینجا قراره از ذهن ناآرومم بنویسم .....

ذهن ناآروم من

سی و دو سالمه، شش ساله ازدواج کردم و عاشق همسرمم، دانشجوی دکترام و هیئت علمی یک دانشگاه غیرانتفاعی. اینجا قراره از ذهن ناآرومم بنویسم .....

خونه تمیز

سلام

دیروزصبح زود  خانم تمیزکار اومد و کارهای خودش رو شروع کرد، منم کشوهای باقیمونده رو سرو سامون دادم و سی دی های فیلم های خارجی رو تکلیفش رو مشخص کردم. یه سر رفتم بیرون ببینم  میتونم تی شرت یا پیراهن مدنظرم رو برای همسر پیدا کنم که موفق نشدم و برگشتم. رفتم سراغ آشپزخونه و یه کابینت ادویه ها باقی مونده بود که مرتب کردم و بعد نوبت یخچال شد، روز قبلش وسایل داخلش رو کامل بازبینی کرده بودم و ردکردنی ها مشخص شده بود. دیگه دیروز وسایل را کامل آوردم بیرون و طبقات رو شستم و خشک کردم، داخل یخچال رو خوب شستم و دوباره وسایل رو گذاشتم سرجاش. زنگ زدم به همسر که امروز رو زودتر بیاد و به گلدونای داخل آشپزخونه رسیدگی کنه چون هم تعدادشون زیاده و هم چیدنش کار خودشه. داخل آشپزخونه بین ماشین لباسشویی و ظرفشویی یه کابینت کوچیکه که جای لوازم شوینده هست و بالاش یه صفحه کابینت که سمت پنجره هست، بالای این صفحه همش گلدونه. این سمت آشپزخونه خیلی خوشگل و باصفاست. طفلی همسر خیلی خسته بود ولی وقتی بهش گفتم زود خودش رو رسوند. آخه اگر اون قسمت تمیز نمیشد، کف آشپزخونه میموند . کار آشپزخونه نصفه میموند. بعد از تمیز شدن کارهای داخل خونه ایوون طبقه بالا کامل شسته شد و حیاط هم جارو شد. چون حیاط میخواد نقاشی بشه و هنوز گلکاری های باغچه مونده گفتیم فعلا حیاط شسته نشه و در مرحله آخر خودمون میشوریم.

امروز روز آخر کاریه و تا ساعت دو دانشگاه هستم گزارشی که باید برای استاد راهنمام میفرستادم رو آماده کردم ولی آخر وقت براش میفرستم. خدا کنه اینور سال قرار ملاقات نذاره. 

چند وقت بود میخواستیم بریم سینما فیلم آشغال های دوست داشتنی ولی همسر خیلی سرش شلوغ بود و شب ها هم خیلی خسته بود و دلم نیمومد. امروز رفتم توو سایت بلیط ها رو چک کنم دیدم سینمایی که مدنظرمون بود این فیلم رو برداشته و فیلم های اکران نوروزی رو آورده. سینماهای دیگه رو هم چک کردم و بالاخره یه سینمای کمی با کیفیت پایین تر این فیلم رو داشت و  برای امشب چهارتا بلیط خریدم. من و همسر، خواهر کوچیکه و خواهر شوهر کوچیکه.

امروز ناهار درست نکردم و توو راه برگشت کنسرو ماهی میگیرم. میدونم ضرر داره ولی ماهی یکی دوبار پیش میاد دیگه. معمولا ماهی در روغن زیتون میگیرم که این حس عذاب وجدانم رو کمتر کنه....

اگر عصر همسر خونه نباشه میرم خرید ببینم میتونم براش لباس مناسب رو بخرم. برای بابام هم باید از طرف خودم و خواهر کوچیکه هم  چیزی بخرم.

راستی فردا سالگرد ازدواجمون هست  دوس دارم خیلی آروم و در یک رستورانی که مورد علاقه دوتاییمون هست بگذرونیم . حالا ببینم نظر همسر چیه...


بیکار سر کار

سلام

این روزای آخر سال دانشجوها نمیان سر کلاس یعنی آخرین کلاسم امروز تشکیل شد که فقط پنج نفر اومده بودن یک ساعتی درس دادم و تموم. هفته بعد هم که دیگه کلاس ها تشکیل نمیشه ولی احتمالا ما تا دوشنبه باید بیایم. امروز خانم تمیزکار خونه مامانم میاد و شنبه خونه من. راستی من و مامانم توی یک خونه دوطبقه زندگی می کنیم. ما طبقه اولیم و مامانم اینا طبقه دوم. جمعه قراره به حیاط برسیم. آشغال های دور و اطرافش رو تمیز کنیم. علف های باغچه رو بکشیم و بریم گل و بذر بخریم. توی ایام عید هم قراره دیوارهای حیاط رو به رنگ کاهگل رنگ کنیم (البته ما که نه، آقای نقاش) و یه دونه حوض و یه تخت هم بخریم و امسال از حیاط بیشتر استفاده کنیم.

شنبه هم خانم تمیزکار بیاد و حیاط رو بشوره البته با حداقل آب ممکن. خودم خیلی روی این موضوع حساسم که الکی آب اسراف نشه ولی دیگه فکر کنم یه بار در سال شستن حیاط ایرادی نداشته باشه. اینم بگم که حیاط خونمون خیلی بزرگ نیست و فکر کنم حدود صد، صد و پنجاه متر باشه.

امروز گزارشی رو که باید یکشنبه به استادم بدم رو تا حدی کامل کردم و بقیش رو میذارم برای یکشنبه که میام دانشگاه  و آخر وقت هم ایشالله براش میفرستم.

خب ساعت داره یک و نیم میشه و من باید برم خونه، هنوز ناهار درست نکردم. میخوام ماکارونی درست کنم که موادش رو دیشب  آماده کردم وسایل سالاد رو هم شستم و سریع یه سالاد هم برای کنارش درست می کنم. راستی این روزها به ترکیب جدیدی از سالاد رسیدم، اضافه کردن نخود پخته به سالاد فصل، خوشمزه میشه حتما امتحانش کنین.

سه شنبه یکی مونده به آخر سال

سلام

امروز از ساعت هشت تا چهار دانشگام و فقط دو تا چهار کلاس دارم ، اون هم با ارشدها. دیروز یه اس ام اس از طرف دانشگاه اومد که کلاس های دو به بعد تعطیله. به خاطر اینکه منطقه ای که دانشگاه ما اونجاست یکی از مراکز تفریحی پر رفت و آمد شهر محسوب میشه و اطرافش پر از باغ و ویلا هست. از قرار معلوم مردم یه هفته زودتر قراره چهارشنبه سوری رو بگیرن و حراست تصمیم گرفته دانشگاه رو دو به بعد تعطیل کنه. برای ناهار میرم خونه خواهر بزرگه و احتمالا تا سر شب اونجام و اون خمیر نخودچی که چند روز قبل با خواهرزادم درست کردیم و هنوز داخل یخچال در حال استراحت هست رو هم میبرم تا با هم درستش کنیم. امشب خواهر اینا به مدت ده روز میرن مسافرت، ایشالله خیلی بهشون خوش بگذره و به سلامتی برن و برگردن.

یه گزارشی رو هفته پیش برای استاد راهنمای دومم فرستادم که قرار بود با سه روش دیگه مسئله یه مقاله رو مدلسازی کنم. ایشون در جواب فرمودن مدلسازی کافی نیست و باید حلش هم بکنی. وارد کردن این همه داده توی نرم افزار کلی زمان میبره که باید توو دو سه روز آینده انجامش بدم.

چند تا کشو و کمد هم هست که هنوز بهشون نرسیدم و باید مرتبشون کنم. یکی کشوهای سی دی هاست. ما تمام فیلم های داخلی که میبینیم رو سی دی اورجینالش رو میخریم و الان حدود دویست سیصد تا سی دی توی دو تا کشوی میز تلویزیون و یک کشوی کتابخونه هست که امسال تصمیم دارم مرتبشون کنم و اون فیلم هایی که فقط ارزش یک بار دیدن رو دارن و تا آخر عمر، عمرا دوباره نگاهشون کنیم رو رد کنم.

راستی امسال هم به شیوه پارسال دارم برای بچه های تمام کلاس هام یک سری کتاب معرفی می کنم که اگر توی عید بخونن و خلاصه کتاب رو به صورت دستنویس بنویسن و یک پاراگراف هم نظر خودشون رو درباره کتاب بنویسن، بهشون یک نمره میدم.  میدونم نمره گذاشتن برای این کار اصلا جالب نیست. ولی شاید به این بهانه یک کتاب بخونن و با این دنیا آشنا بشن. با خودم میگم اگراین حرکت جرقه ای باشه تا حتی یک نفرشون هم علاقه به کتاب خوندن پیدا کنه بازم خوبه.

این روزها

سلام

روزای آخر سال حسابی سر همسر شلوغه و از صبح که میره سر کار فقط یک ساعت برای ناهار و استراحت برمیگرده و باز تا ساعت هشت و نه شب سرکاره. کارش خیلی سخته و خیلی مسئولیت داره ولی خوش به حالش کارش رو دوس داره و واقعا آدم موفقی توشغلش به حساب میاد. مامان بابا با خواهر کوچیکه چند روزه رفتن مسافرت هم برای کارهای دارالترجمه خواهر کوچیکه و هم یه جلسه اداری بابا و هم شاید یه تفریح مختصر. امیدوارم کاراشون انجام شه و بهشون خوش بگذره و به سلامتی برگردن ایشالله.

دیروز خواهر بزرگم تا عصر دانشگاه بود (اونم مثل من توو دانشگاه تدریس می کنه با این تفاوت که خیلی وقته دکتراش رو گرفته و دانشگاش معتبرتر از من هست)برای همین من رفتم مدرسه دنبال خواهرزادم، یک کم با هم  خرید کردیم ، اومدیم خونه ناهار بهش دادم با هم دیگه خمیر شیرینی نخودی درست کردیم، همسرم و شوهر خواهرم برای ناهار اومدن و بعد تا عصر که خواهرم بیاد تماما در حال بازی بودیم ، حالا بازی هامون چیه یا در حال مسافرت خیالی هستیم و به یه جزیزه ناشناخته میریم و کلی اتفاقای عجیب غریب برامون پیش میاد، تا با هم کتاب میخونیم (کتاب مورد علاقه ش مجموعه خونه درختی هست) یا میشینیم جلوی لپ تاپ و کلی خوراکی برای خودمون آماده می کنیم و از سایت آپارات کلیپ های لورل و هاردی، چارلی چاپلین و ...میبینیم. خواهر زدام برای استرسی که داشت چند وقت پیش ، پیش یه روانشناسی رفت که اصلا ازش راضی نبودیم و حس میکردیم بچه بیشتر داره اذیت میشه و دیگه ادامه ندادیم و بعد با سختی زیاد از یه دکتر روانشناس دیگه که به قول خیلی از روانشناسا حرف اول رو میزنه  وقت گرفتیم و تنها یه بار پیش ایشون رفت و ازون به بعد فقط خواهرم هست که دارای جلسات رو ادامه میده. خداروشکر دکتری که میره دکتر باتجربه و کاردرستی هست و به نظرمون تشخیصی که داده درسته، خداروشکر حالش رو بهبوده، امیدوارم حالش به طور کامل خوب بشه. مشکل اکثر مشاورا و روانشناس های ما اینه که خیلی از آی کیو بالایی برخوردار نیستندبه نظرم چیزی که توو این حرفه خیلی تاثیرگذاره تجربه و قدرت تشخیص درسته.

متاسفانه من هنوز نتوستم خودم رو راضی کنم که پیش یه مشاور برم البته اون زمان که درگیر کنکور بودم یه بار پیش یه مشاور رفتم ولی به نظرم راهکارهاش خیلی مسخره بود و همون روش خودم رو ادامه دادم. البته قبول دارم کمی تا قسمتی مغرورم ولی برام خیلی مهمه طرف مقابل قشنگ متوجه بشه من چی میگم و اون نگاه از بالا به پایینی که اکثرا دارن و نداشته باشه. نمی دونم شاید سال جدید تو این زمینه با خودم کنار اومدم

این روزا به خاطر شرایط سختی که تقریبا شامل حال همه شده، از هر کجا ناامید میشم و میبینم توو این شرایط قابل انجام نیست خودم رو اینطوری دلخوش نگه میدارم که من هنوز کلی کتاب برای خوندن دارم و کلی فیلم برای دیدن . الان دارم کتاب دفترچه ممنوع آلبادسس رو میخونم 


برنامه های آخر سال

سلام

داریم به آخر سال نزدیک میشیم. من این ترم یک شنبه تا پنج شنبه کلاس دارم. در واقع برنامه من توو دانشگاه خودمون توی چهار روز بسته میشه و یک روز دیگه رو میرم یک دانشگاه دیگه. ترجیحم این بود که پنج شنبه هام خالی باشه چون خیلی حس و حال آخر هفته و تعطیلات رو داره ولی چون روز تعطیل خودم رو با برم دانشگاهی که دارم توش دکترا میخونم و یه سر به استاد راهنمام یزنم و خبر بدم که زنده ام و مشغوام و چون دانشگاه های سراسری پنج شنبه ها تعطیلن بنابراین تا وقتی این دکترا تموم نشده باشه خبری از تعطیلی پنج شنبه ها نیست. یک هفته دیگه از دانشگاه ها مونده و بعد حدود سه چهار هفته تعطیلی... از این بابت خوشحالم

احتمالا تعطیلات امسال یه مسافرت چند روزه و دسته جمعی به شمال داشته باشیم. منظورم از دسته جمعی با خانواده همسر هست. من از اول ازدواجم تا الان تنها یک بار باهاشون سفر رفتم . برای ارتباطات کوتاه مدت و خبرگیری های معمول مشکلی باهشون ندارم و سعی می کنم احترامشون رو نگه دارم و نباید بی انصاف باشم که اونها هم اذیت و آزاری ندارن و میتونم بگم پدرشوهر و مادرشوهر مهربونی دارم. ولی مشکل اینجاست که خانواده همسر من به جز همسر همگی فوق العاده مذهبی و مقید هستند و توقع دارند تمام اطرافیانشون هم مثل خودشون باشند. من توی کوتاه مدت و ارتباطات یه سر شب و یه بعدازظهر میتونم مراعاتشون کنم ولی وقتی این رابطه طولانی میشه و میشه چهار پنج روز کار سخت میشه. حالا جالبیش اینه که من آدم غیرمذهبی نیستم و بین دوستام آدم معتقدی به حساب میام و دوس دارم یک سری مسائل رو رعایت کنم ولی افراطی نیستم. من میگم آدم ها رو همین طوری هستن باید قبول داشت و به عقایدشون  احترام گذاشت ولی اونا دنبال تغییر همه و هدایت همه به راه راستند و نتیجه این سخت گیری هاشون این شده که همسرم و خواهر شوهر کوچیکم کلا ازونور افتادن و از دین و مذهب زده شدند.

توی این چند سال ما اکثر مسافرت هامون رو یا با دوستامون رفتیم یا هم با خانواده خودم ولی چند وقته با خودم فکر می کنم بالاخره اونا هم دوس دارن با پسرشون سفر برن و حق دارن. امیدوارم اونا کمی از مواضعشون کوتاه بیان و ازون طرف تحمل من هم برای چند روز بالا بره....

امسال هم داره تموم میشه ، پارسال با خودم قرار گذاشتم تا شهریور پروپوزالم رو تموم کنم و بیست کتاب غیردرسی هم بخونم و یه سری موارد دیگه

پروپوزال رو که بهمن دفاع کردم کتاب رو هم فک کنم نهایتا ده تا خوندم. من دوران کارشناسی خیلی کتاب میخوندم ولی الان به خاطر مشغله های زیاد فرصت کتاب خوندم کمتر شده. من از کتاب های روانشناسی که مستقیم بیان بگن چی خوبه، چی بده خوشم نمیاد و دوس دارم رمان هایی بخونم که ته مایه فلسفی یا روانشناسی داشته باشه برای اینکه دستتون بیاد منظورم چیه چند تا از نویسنده های مورد علاقم رو مینویسم:

میلان کوندرا ("بار هستی" و "جاودانگی" رو از همه بیشتر دوس دارم)، هاینریش بل ("عقاید یک دلقک" محشره)، یوسا ("گفتگو در کاتدرال " رو خوندم و خوشم اومد)، سلینجر ("ناطوردشت" حرف نداشت)، محمود دولت آبادی (من با "کلیدر" و "جای خالی سلوچ" عشق کردم)، عباس معروفی ("سمفونی مردگان" رو سه بار خوندم) و تمام کتاب های زویا پیرزاد که مثل چای بعد از ظهر خستگی آدم رو در میکنه

فعلا برای امروز فکر کنم کافیه