ذهن ناآروم من

سی و دو سالمه، شش ساله ازدواج کردم و عاشق همسرمم، دانشجوی دکترام و هیئت علمی یک دانشگاه غیرانتفاعی. اینجا قراره از ذهن ناآرومم بنویسم .....

ذهن ناآروم من

سی و دو سالمه، شش ساله ازدواج کردم و عاشق همسرمم، دانشجوی دکترام و هیئت علمی یک دانشگاه غیرانتفاعی. اینجا قراره از ذهن ناآرومم بنویسم .....

آخر هفته

سلام

این هفته پنج شنبه ساعت هشت تا ده کلاس نداشتم و ساعت حضورم هست که به سلامتی نیم ساعت هم دیر رسیدم. امروز چهار ساعت کلاس دارم یعنی تا ساعت یک و نیم و بعد دیگه تعطیلاتم شروع میشه. البته ممکنه امروز یا فردا بعدازظهر با یکی از دانشجوها یه کلاس خصوصی داشته باشم. این دانشجو از دانشجوهای دانشگاهی که درس میدم نیست دانشجوی ارشد دنشگاه آزاد تهرانه و با چند واسطه به من معرفی شده ، چون رشته کارشناسی و ارشدش نامرتبطه قراره یه تعداد درس ها رو باهش کار کنم. توی این اوضاع مالی اگر تنبلی نکنم فرصت بدی نیست.

رنگ دیوارای حیاط کم کم داره خشک میشه. مرحله بعدی خرید یک حوض تر و تمیز سفید و چند تا گلدون سفید برای روی دیوارهاست. به نظرم ترکیب رنگ کاهگلی و سفید قشنگ میشه. خدا کنه رنگ دیوارا یک دست خشک بشه و لازم نباشه دوباره نقاش بیاد.

خب دیگه همه خبر داریم که فصل آخر گیم آف ترونز هم اومده به همسرم گفتم باید اول بشینیم فصل هفتم رو یک دور مرور کنیم و بعد فصل جدید رو شروع کنیم. انگار دارم برای کنکور میخووونم !!!

راستی اون قراری که باید با استادم میذاشتم ایمیل زد که یک شنبه ساعت ده بیا، احتمالا حواسش نبود که یک شنبه تعطیله، منم هنوز بهش خبر ندادم.....

دیروز بعدازظهر یک سر با خواهرم و خواهرزادم رفتیم  یه جای نسبتا خلوت برای دوچرخه سواری. خووب بود ولی پیست دوچرخه سواری و آرامشی که داره یک چیز دیگس.

سال اول ازدواجمون همسر برای تولدم یک دوچرخه برای من خرید و یک دوچرخه برای خودش به عنوان هدیه تولید خرید. چون یکی از آآرزوهام بود که با هم بریم دوچرخه سواری. چند سری با هم دوچرخه سواری رفتیم تا اینکه یک روز همسر یادش رفت ریموت در پارکینگ رو بزنه و وقتی من داشتم میرفتم دانشگاه دیدم یکی از دوچرخه ها نیست و از قرار معلوم دزد دوچرخه همسرم رو برده بود و الان دوچرخه من تک مونده و فرصت دوچرخه سواریم هم خیلی کمتر از قبل شده.

همسر ازین مدل فراموشکاری ها و حواس پرتی کم نداشته و متاسفانه اصلا هم از ترسیده نمیشه ....

هوای فوق العاده بهاری

سلام

بالاخره رنگ دیوارای حیاط بعد از دو مرحله نقاشی تموم شد ولی دقیقا از بعدازظهر روزی که نقاشی تموم شد بارون شروع شد و الان سه روزه داره بارون میباره و هنوز دیوارها خشک نشده و رنگ واقعیش مشخص نشده. به نظرم رنگ کاهگلی قشنگی شده. این روزا برخلاف مناطق سیل زده هوا اینجا خیلی خوووبه و یک بهار واقعی رو داریم تجربه می کنیم. امیدوارم مناطق سیل زده زودتر سر و سامون بگیرن و دیگه خطری تهدیدشون نکنه. 

یک پروژه ای که مرتبط با سازمان شهرداریه رو با یکی از استادای دانشگام از حدود یک سال پیش شروع کرده بودیم و قبل عید دیگه به سرانجام رسید و گزارش نهاییش رو تحویل دادیم، حالا فردا یک جلسه کلی گذاشتند و قراره بریم برای ارائه. امروز از صبح درگیر آماده کردن فایل ارائه بودم. این هفته تا پنج شنبه کلاس دارم ولی بعدش سه روز تعطیلم ، البته اگر استادم شنبه برام جلسه نذاره.

راستی، میخواستم درباره کتاب دفترچه ممنوع صحبت کنم. کتاب از زبون یک زن میانسال هست که فوق العاده پایبند به خانواده هست و یک دختر و پسر جوون داره. زمان داستان مربوط میشه به بعد از جنگ جهانی دوم که زندگی خانواده ها توو اروپا خیلی سخت میگذشته و زن و شوهر هر دو مجبور به کار هستند تا از پس مخارج زندگیشون بربیان. ماجرا از وقتی شروع میشه که دختر خانواده شروع میکنه به برقراری روابط آزاد و خارج از عرف خانواده. و داستان درگیری های فکری مادر و دختر خانواده و تقابل اونها  رو به تصویر میکشه خیلی توضیحش نمیدم چون ممکنه بخواین خودتون کتاب رو بخونین . به نظر من کتاب جالبی بود و آدم رو به فکر فرو میبره که ممکنه در زندگی چه ادعاهایی داشته باشیم و چه تصوراتی از خودمون داشته باشیم ولی در عمل طور دیگه ای رفتار کنیم..

فیلم های خوبی که توی این چند روز گذشته دیدم یکی فیلم "شازده احتجاب" بود که شبکه بی بی سی به مناسبت بزرگداشت جمشید مشایخی پخش کرده بود.البته من کتابش رو خونده بودم که به خاطر جریان سیال ذهنش برام پیچیده بود ولی فیلمش خیلی خووب بود و به نظرم متوجه داستانش شدم. جالبه در کل زمان ساخت این فیلم هوشنگ گلشیری کنار بهمن فرمان آرا بوده و بهش مشاوره میداده. 

فیلم دیگه ای که دیدم دیشب بود. یه فیلم لبنانی به اسم "کفرنوحام" که اسکار بهترین فیلم خارجی 2019 رو گرفته. این فیلم هم خیلی خووب بود و بازی پسربچه نقش اولش عالی بود. بهتون توصیه می کنم حتما ببینینش.

الان دانشگام و ساعت چهار تا شش کلاس دارم. برم نماز بخونم و بعد برم کلاس.

راستی یک سری باید درباره همکارم باهتون صحبت کنم شخصیت خاصی داره که من توی قسمت هاییش بهش انتقاد دارم.

فعلا

اندکی تمرکز

سلام

امروز از هشت صبح دانشگام و ساعت دو تا چهار کلاس دارم. اگر همین دو ساعت کلاس اول صبح بود و بعدش حضور داشتم خیلی بهتر بود ولی چاره ای نیست چون با ارشدها کلاس دارم و اینا هم اکثرا شاغلند و تازه ساعت دو هم با کلی غر و مرخصی ساعتی خودشون رو می رسونند.

امروز از صبح ایمیل های باقی مونده از دانشجوها رو جواب دادم و کمی هم خودم رو زور کردم تا بشینم رو مدل پایان ناممم فکر کنم. ای خدا یعنی میشه تا سال دیگه این هم به یک سرانجامی رسیده باشه و من از دستش خلاص شم. میدونین ممکنه خیلی اوقات کاری براش انجام ندم ولی این درگیری ذهنی که تک تک لحظات با آدم هست اعصاب خورد کنه.

فردا شب تولد خواهرزادم هست. مامان باباش براش دوچرخه خریدن. از دیشب داشتیم فکر میکردیم که ما براش چی بگیریم تا خوشحال بشه. اسباب بازی که خیلی داره تازه اسباب بازی خریدن هم براش خیلی هزینه برداره چون عاشق لگو هست و چندتا پکیج مختلفش رو داره. پارسال یک بسته کوچیکش که هم سگ میشد باهش درست کنه و هم گربه رو خریدم شد 150 هزار تومن الان که دیگه اصلا نمیشه سمتشون رفت. البته همین امسال هم یک مدل دیگه وقتی توو مسافرت بودن خریده، بسه دیگه ولی خداییش خیلی اسباب بازی خلاقانه ای هست و حسابی ذهن آدم رو درگیر میکنه. کتاب هم کم نداره و تمام مجموعه خونه درختی رو خونده و تازگی یک مجموعه جدید جغدها رو شروع کرده که احتمالا خواهر کوچیکم در کنار هدیه ای که براش گرفته دو تا کتاب دیگه ازین مجموعه رو براش میگیره. خلاصه بعد کلی مشورت با خواهر بزرگم (مامانش) تصمیم گرفتم براش چادر مسافرتی بخرم. به نظرم خوشحالش می کنه و شاید بهانه ای شد حالا که هوا خیلی خوبه (البته اگر این بارون های گاه و بیگاه امون بده) بریم دور و اطراف و یه آخر هفته رو توو چادر بخوابیم. حالا عصر ایشالله با همسر میریم مدل های مختلفش رو میبینیم. احتمالا ایرانی میخرم، اینطور که سرچ کردم مدل های خارجیش زیر ششصد هفتصد پیدا نمیشه.

الان برم نماز ظهر و عصرم رو بخونم که ساعت دو باید برم سر کلاس.

فعلا 

شروع دوباره کار

سلام

کلاس ها دوباره شروع شده، کلاس ها رو یه جوری میرم و میام  ولی اصلا حوصله پایان نامه و فکر کردن به مدل رو ندارم. یه گیری داره که باید حل شه و اصلا حوصله ندارم بشینم و بهش فکر کنم. 

عید رو کلا جایی مسافرت نرفتیم و همش توو خونه بودیم و یا در حال دید و بازدید. مامان بابام و خواهرام رو یه روز دعوت کردم خونمون عید دیدنی و برای دعوت فامیل شوهر چند بار اقدام کردم که هر دفعه  مادرشوهر مخالف بود. هفته اول به خاطر اینکه خواهر شوهر بزرگم مسافرت بود و از قرار معلوم بدون ایشون نمیشه مهمونی گرفت . کلا مادرشوهر من طوری هست که هیچ چیز رو وقتی یهویی بهش بگی قبول نمیکنه و حتما باید خودش براش برنامه ریزی کنه. حتی جمعه شونزده فروردین هم به همسر پیشنهاد دادم که بگو امشب بیان ولی دوباره مادرشوهر مخالفت کرد. این وسط من جلوی برادر شوهر و خانمش خجالت میکشم که بهشون گفتم یه روز هماهنگ میکنم بیاین خونمون و تا الان که جور نشده . مادرشوهر من ذاتا آدم خوبیه ولی خیلی زندگی رو به خودش و اطرافیان سخت میگیره و فکر میکنه تنها راهی که خودش انتخاب کرده و شیوه ای که زندگی میکنه درسته و لاغیر. طوری که همسرم و خواهر شوهر کوچیکه که الان دانشجوی تهرانه یه زندگی کاملا دوگانه دارند و طوری که جلوی مامانشون رفتار می کنند 180 درجه با زندگی واقعیشون متفاوته. یه روز واقعا دوس دارم بدونم اگر بدونن نتیجه این تربیت سخت گیرانشون طوری شده که پسر و دخترشون کاملا از دین زده شدن چه واکنشی نشون میدن. علاوه بر این رویکرد سخت گیرانشون، خیلی هم آدم های تجملاتی هستند و مهمونی های پردردسری میگیرن. طوری که وقتی خودمون خواهر برادرا خونشون جمع میشیم امکان نداره کمتر از دو رقم غذا ندارک دیده باشند، حالا دسر و سالاد و غیره که بماند. این روششون باعث میشه ارتباطات خیلی کم بشه و من که اصلا پسند نمیکنم، تازه حس میکنم اصلا توو مهمونی هاشون به خودشون خوش نمیگذره و خیلی خسته اند و فقط به فکر این هستند که پذیرایی شون پرفکت باشه ولی من دوس دارم مهمونی که میگیرم یه مدل غذا درست کنم ولی خودم انرژی داشته باشم و حالم خوب باشه ...

خب کم کم باید برم فعلا تا اینجا رو داشته باشید

تا بعد

تعطیلات

سلام

در هفته دوم تعطیلات به سر میبریم. خواهرم از مسافرتشون به هند برگشتن و خواهرم و خواهر زاده ام رو دیدم و دلتنگی ها برطرف شد. ما که قبل از عید چند روز رفته بودیم کیش و برنامه خاصی برای سفر نچیده بودم ولی با خودم گفته بودم شاید هفته دوم یه سر رفتیم تهران یا آمل. من و همسرم هر دو تهران درس خوندیم و کلی از دوستانون تهرانن و هر وقت میریم تهران فقط از این خونه میریم اون خونه تازه اخرش هم چندتاشون شاکی میشن که چرا خونه ما نیومدین. تهران رفتن ما هر سری فقط به دیدن دوستان میگذره و شاید کمی بازار و اصلا فرصت تهران گردی نمیشه. البته همینش هم واقعا خوش میگذره. آمل هم یکی دیگه از دوستامون با خانومش هستن که خودش برای من حکم داداشم رو داره و خانونش هم خیلی ماهه.  خلاصه، با این اوضاع هوا هیچ جا نشد بریم و جرات نکردیم. فعلا توو خونه ایم، استراحت می کنیم، فیلم میبینیم، کتاب میخونیم، مجله اندیشه پویا ورق میزنیم، تک و توک عید دیدنی میریم و اگر دورهمی از بچه های فامیل ردیف بشه بازی میکنیم. بازی های مورد علاقه من هم منوپولی، اونو، کتان، حکم و بازی که توو همین روزها خریدم و کلی باید براش فسفر بسوزنیم "کدنیمز" هست

درباره کتابی که تازه تمومش کردم یعنی "دفترچه ممنوع" و درباره سیستم رفتاری مادرشوهر هنوز حرف برای گفتن دادم که باشخ برای بعد...