ذهن ناآروم من

سی و دو سالمه، شش ساله ازدواج کردم و عاشق همسرمم، دانشجوی دکترام و هیئت علمی یک دانشگاه غیرانتفاعی. اینجا قراره از ذهن ناآرومم بنویسم .....

ذهن ناآروم من

سی و دو سالمه، شش ساله ازدواج کردم و عاشق همسرمم، دانشجوی دکترام و هیئت علمی یک دانشگاه غیرانتفاعی. اینجا قراره از ذهن ناآرومم بنویسم .....

روزای آخر ماه رمضون

سلام

خب از این هفته دیگه کلاس ها یکی درمیون تشکیل میشه و آخر هفته هم که حسابی تعطیله. قراره از چهارشنبه 4 تا زوج از دوست هامون از تهران بیان پیشمون و یه سه چهار روزی رو باشند. تا حالا این حجم از مهمون رو تجربه نکردم ولی فکر کنم بهمون خوش بگذره، این گروه از دوستامون رو هفت هشت سالی میشه که میشناسم تازه هنوز سه تا زوج از این گروه  این سری نمیان. باهاشون تعارف ندارم و بخش زیادی از کار رو هم خودشون انجام میدن و احتمالا اکثر ناهار و شام ها رو بیرون باشیم. 

پنج شنبه هفته پیش خانم تمیزکار اومد و خونه رو حسابی سابید ولی خب یه سری کارها رو خودم باید انجام بدم و یه سری خریدهای مخصوص مهمون رو هم باید انجام بدم. 

راستی بخشی از حقوق اسفند و حقوق فروردین رو تازه هفته پیش ریختن. خدا کنه توو هفته آینده حقوق اردیبهشت رو هم بریزن، فعلا که از افزایش حقوق ها خبری نیست و همش میری توو معوقات. 

میخوام برم یه مانتو اسپرت بخرم خدا کنه اون مدلی که میخوام رو پیدا کنم. یه مدل توو یکی از کانال های تلگرام دیدم تا اومدم سفارش بدم تموم شد.

توی ماه رمضون کلا  کار خاصی برای پایان نامم نکردم و این یک ماه به استراحت گذشت. انشالله از هفته آینده باید حسابی بشینم پاش. 

از اتفاقات هفته گذشته اینکه یک خالی روی سر همسر بود که کمی تغییر سایز داده بود و وقتی به پسر دایی که متخصص جراحی داخلی هست نشون دادیم، گفت باید سرپایی عمل بشه. همسر کلا رابطه خوبی با دکتر نداره و اعصاب خوردی داشتیم ولی بالاخره به هر مصیبتی که بود عمل خداروشکر انجام بود و امروز باید بریم پانسمانش رو عوض کنیم.

امروز افطاری مادرشوهر هم هست که خداروشکر یه رستوران خارج از شهر گرفتند و خیلی به دردسر نمیفتیم ایشالله.

خیلی وقت بود ننوشته بود.

فعلا تا اینجا باشه بقیش هم میام مینویسم، چون کلاس های دانشگاه کم کم داره تموم میشه بیشتر وقت میکنم بیام بنویسم

فعلا


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.