ذهن ناآروم من

سی و دو سالمه، شش ساله ازدواج کردم و عاشق همسرمم، دانشجوی دکترام و هیئت علمی یک دانشگاه غیرانتفاعی. اینجا قراره از ذهن ناآرومم بنویسم .....

ذهن ناآروم من

سی و دو سالمه، شش ساله ازدواج کردم و عاشق همسرمم، دانشجوی دکترام و هیئت علمی یک دانشگاه غیرانتفاعی. اینجا قراره از ذهن ناآرومم بنویسم .....

تابستون پر مشغله

سلام

چند روزیه که ترم شروع شده و فعلا کلاس های هفته اول خیلی رسمی برگزار نمیشه. این تابستون شلوغ ترین تابستون زندگیم رو گذروندم. اون دو تا مشکلی که توو پست قبلی دربارش توضیح دادم هردو تا توی این تابستون به مرحله نهاییش رسید برای اون چک ضمانت با وجود وکیلی که گرفته بودیم و پروسه ای که طی شد باز هم کار به نفع همسر تموم نشد به خاطر پروسه یک سال و نیمه دادگاه و شکایت، مبلغ چک دو برابر شد که اگر پرداخت نمیشد باید خونه پدرشوهر که به عنوان وثیقه بود به مزایده گذاشته میشد روزهای پر استرسی بود کلی طلا فروختیم و از اینور و اونور کلی قرض کردیم و بالاخره پروندش بسته شد. حالا همسرم وکیل گرفته تا ازون کسی که چک رو براش ضمانت کرده شکایت کنه، امیدوارم شکایتش به جایی برسه. فعلا یکی دو سال سختی رو در پیش داریم و باید به خاطر قرض هایی که داریم قسط های سنگینی رو بدیم ولی به نظرم به آرامش خاطرش که این پرونده بسته شد میارزه. 

اما مشکل دوم که هنوزم درگیرش هستیم و آرزوم اینه که دیگه توی این یک ماه به سرانجام برسه و به خیر و خوبی تموم بشه، بخاطرش حدودا ده بار رفتیم شمال و برگشتیم دو سه دفعش رو با ماشین خودمون رفتیم و بقیه اش رو با اتوبوس، یک مسیر دوازده ساعته رو !!!! یکی از دوستامون شمال ساکنند و هر سری تقریبا این دوستمون و خانومش رو میدیدیم و خداوکیلی از برادر بیشتر در حقمون کمک کرد و تمام تلاشش رو کرد که توو این رفت و آمدها بهمون خوش بگذره که تلاشش بی نتیجه هم نبود ولی خب استرس ماجرا همیشه همراهمون بود و هنوز هم هست.... اوایل هفته دیگه همسر بخاطر همین کار باید بره تهران با شروع سال تحصیلی کلی هم کار اینجا داره . امیدوارم کارش درست انجام بشه و هر چه زودتر برگرده...

در کنار این دوتا مشغولیت خواهر بزرگه تابستون درگیر یه بیماری شد و چون خودش هم استرس زیادی داره مسئله بیشتر پیچ خورد و کار به عمل و نمونه برداری رسید که هزار مرتبه شکر مشکلی نبود ولی حدود دو هفته پراسترس به این روزاهای ما اضافه شد. دقیقا بعد از اینکه جواب نمونه برداری خواهر بزرگه اومد، خواهرزادم سرما خورد و با اینکه خیلی حواسمون بهش بود و خودش هم طفلی کسی نیست که توو این موارد رعایت نکنه ولی سرفه هاش ادامه پیدا کرد و وقتی برای بار دوم رفت دکتر متوجه شدیم که ریه اش درگیر شده و حالا این ماحرا رو بذارین کنار استرس فوق العاده بالای خواهرم. اون هفته هم که در حال مصرف دارو و اسپری بود باا استرس گذشت و خداروشکر کار به بیمارستان و تزریق دارو از رگ نرسید.

در حین رفت و آمدهای ما به شمال خواهر شوهرم هم زمان زایمانش بود و چون کسی نبود که مراقب بچه هاش باشه من موندم و همسرم اون دفعه رو تنها رفت در کنار تمام این شلوغ پلوغی ها یک اتفاق خوشایند هم پیش اومد، خواهر کوچیکه حدود یکسالی میشه با دوست شوهر یکی از دوست هاش آشنا شده و دیگه شهریور امسال خانواده هم وارد ماجرا شدند. آقای خواستگار ساکن شهری هست که حدود هفت ساعت با ما فاصله داره. فعلا یکبار خانواده اونا اومدند و ماهم هفته پیش یکبار رفتیم  خونشون. با این ماجرا فعلا ماجرای رفتن خواهر کوچیکه به ایتالیا یک ترم به تعویق افتاده 

این فعلا خلاصه اتفاق هایی بود که توو تابستون پیش اومد.....

نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا چهارشنبه 3 مهر 1398 ساعت 13:27 https://farzandenakhaste.blogsky.com/

خدارو شکر همه چی ختم بخیر شده ...... عجب تابستونی داشتین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.